اصول فقه
برای فقيه ، تسلط بر علوم زيادی مقدما لازم است . آن علوم عبارت است
از :
. 1 ادبيات عرب ، يعنی نحو ، صرف ، لغت ، معانی ، بيان ، بديع .
زيرا قرآن و حديث به زبان عربی است و بدون دانستن لااقل در حدود متعارف
زبان و ادبيات عربی استفاده از قرآن و حديث ميسر نيست .
. 2 تفسير قرآن مجيد . نظر به اينكه فقيه بايد به قرآن مجيد مراجعه كند
آگاهی اجمالی به علم تفسير برای فقيه ضروری است .
. 3 منطق . هر علمی كه در آن استدلال به كار رفته باشد نيازمند به منطق
است . از اينرو فقيه نيز بايد كم و بيش وارد در علم منطق باشد .
. 4 علم حديث . فقيه بايد حديث شناس باشد و اقسام احاديث را بشناسد
و در اثر ممارست زياد با زبان حديث آشنا بوده باشد .
. 5 علم رجال . علم رجال يعنی راوی شناسی . بعدها بيان خواهيم كرد كه
احاديث را در بست از كتب حديث نمیتوان قبول كرد ، بلكه بايد مورد
نقادی قرار گيرد . علم رجال برای نقادی اسناد احاديث است .
. 6 علم اصول فقه . مهمترين علمی كه در مقدمه فقه ضروری است كه آموخته
شود علم " اصول فقه " است كه علمی است شيرين
جزء علوم ابتكاری مسلمين است .
علم اصول در حقيقت " علم دستور استنباط " است . اين علم روش صحيح
استنباط از منابع فقه را در فقه به ما میآموزد . از اينرو علم اصول مانند
علم منطق يك علم " دستوری " است و به " فن " نزديكتر است تا "
علم " يعنی در اين علم درباره يك سلسله " بايد " ها سخن میرود نه
درباره يك سلسله " است " ها .
بعضی خيال كردهاند كه مسائل علم اصول مسائلی است كه در علم فقه به آن
شكل مورد استفاده واقع میشود كه مبادء يعنی مقدمتين قيامات يك علم در
آن علم مورد استفاده قرار میگيرد . از اين رو گفتهاند كه مسائل و نتايج
در علم اصول " كبريات " علم فقه است .
ولی اين نظر صحيح نيست . همچنانكه مسائل منطق " كبريات " فلسفه
قرار نمی گيرند مسائل اصول نيز نسبت به فقه همين طورند . اين مطلب
دامنه درازی دارد كه اكنون فرصت آن نيست .
نظر به اينكه رجوع به منابع و مدارك فقه به گونههای خاص ممكن است
صورت گيرد و احيانا منجر به استنباطهای غلط میگردد كه بر خلاف واقعيت و
نظر واقعی شارع اسلام است ، ضرورت دارد كه در يك علم خاص ، از روی
ادله عقلی و نقلی قطعی تحقيق شود كه گونه صحيح مراجعه به منابع و مدارك
فقه و استخراج و استنباط احكام اسلامی چيست ؟ علم اصول اين جهت را بيان
میكند .
از صدر اسلام ، يك كلمه ديگر كه كم و بيش مرادف كلمه
فقه " است در ميان مسلمين معمول شده است و آن كلمه " اجتهاد "
است . امروز در ميان ما كلمه " فقيه " و كلمه " مجتهد " مرادف
يكديگرند .
اجتهاد از ماده " جهد " ( به ضم جيم ) است كه به معنی منتهای كوشش
است . از آن جهت به فقيه ، مجتهد گفته میشود كه بايد منتهای كوشش و
جهد خود را در استخراج و استنباط احكام به كار ببرد .
كلمه " استنباط " نيز مفيد معنی بی شبيه اينها است . اين كلمه از
ماده " نبط " مشتق شده است كه به معنی استخراج آب تحت الارضی است .
گوئی فقها كوشش و سعی خويش را در استخراج احكام تشبيه كردهاند به
عمليات مقنيان كه از زير قشرهای زيادی بايد آب زلال احكام را ظاهر
نمايند